صدای انقلاب جاودانه شد/ اسفندیار قره باغی از زبان خودش
تاریخ انتشار: ۱۷ آذر ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۶۵۶۰۴۵۲
به گزارش خبرگزاری فارس از تبریز، اسفندیار قرهباغی، ۸۰۰ سرود را برای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس و کشورش یا ساخته و یا خوانده بود، به بهانه درگذشت وی یک گفتوگوی مفصل خبرگزاری فارس توسط فرشید باغشمال خبرنگار فارس در تبریز با این چهره آشنای موسیقی انقلاب را با هم مرور می کنیم:
*استاد، برای آغاز صحبت، مروری بفرمایید در سالهای زندگیتان تا به سراغ بحثهای جزئیتر برویم؟
- من ساعت ۱۰ شب اول بهمن ماه سال ۱۳۲۲ در کوچه قرهباغیها (محله نوبر) به دنیا آمدم.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
*استاد اگر موافق باشید به زمانهای خیلی دور برگردیم؛ به دوران کودکی. چطور شد که به موسیقی علاقمند شدید؟
-چهار، پنج ساله بودم و تنها خوانندهای که میدیدیم، روضهخوانی بود که در روزهای خاصی، میآمد خانهمان و روضه میخواند. روضه این افراد برایم خیلی جالب بود و با این که درک و سواد درستی از محتوای کارشان نداشتم؛ اما خیلی دوست داشتم و گوش میدادم. بعد هم سعی میکردم روضهخوانی این افراد را تقلید کنم. معمولاً وقتی خانواده و فامیل دور هم جمع میشدند، میخواستند این افراد را به نوعی تقلید و تکرار کنم. من هم چارپایهای پیدا میکردم و آغاز میکردم به خواندن. حتی گاهی، در برخی فاصلهها مثلاً گریه میکردم و نقش آن فرد را بازی میکردم.
سال ۱۳۲۸ بود که رادیو به خانه ما آمد. رادیوهایی بودند که با باطریهایی به اندازه پاره آجر کار میکردند و وقتی تمام میشدند، تهیه دوبارهشان خیلی مشکل بود. بعدها هم که برق آمد، بیشتر صرف روشنایی و لامپهای کم سو میشد. امکانات زندگی امروز که نبود. خوب یادم است که در زمستانها، مجبور بودیم یخ حوض را بشکنیم و دست و صورتمان را با آبیخ بشوریم. راضی بودیم کتک بخوریم اما از خیر این کار بگذریم.
سال اول ابتدایی را در «مدرسه پرورش» در خیابان تربیت تبریز خواندم. مدیرش آقایی بود به همین اسم آقای پرورش و ناظمش فردی بود به اسم آقای هجیری. اینها آدمهای بزرگی بودند که با گذشت این همه سال، هنوز هم رحمت میفرستم به روحشان. معلم اول ابتداییمان آقای رضاپور بود که در ضمن، مسئول انتشارات رادیو تبریز هم بود. وقتی شش، هفت ساله بودم در همین رادیو برای نخستین بار آواز خواندم.
*بعد هم که وارد هنرستان موسیقی تبریز شدید؟
-بله. مرحوم آقای «عزیز شعبانی» بنیانگذار این هنرستان بود. این هنرستان، در میدان ساعت واقع بود و در دو شیفت صبح و بعد از ظهر فعالیت داشت. صبحها نوبت ما بود و بعد از ظهرها هم افراد عادی برای آموزش میآمدند. در هنرستان با سه تا ساز آشنا شدم. یکی ترومپت که ساز تخصصیام بود. در کنار آن، ویلن هم میزدم. پیانو هم که ساز اجباری همه هنرجویان بود. همه باید بلد بودند و میزدند. آموزش این سه ساز، علاوه بر آموزشهای تئوری سایر درسها بود. سال ۴۳ از این هنرستان فارغالتحصیل شدم. با توجه به تعهّدی که به دولت داشتیم، باید در یکی از شهرها، پنج سال خدمت فرهنگی داشتیم تا از خدمت نظام معاف میشدیم. من چون شاگرد اول بودم، این امکان را داشتم که خودم، شهر خدمتم را انتخاب میکردم. با توجه به شرایط و معیارهای آن زمان، کرمانشاه را برای آغاز خدمت، انتخاب کردم.
*چند سال داشتید آن موقع؟
-سال۱۳۴۳ یعنی ۲۱ ساله بودم که راهی این شهر شدم. تا قبل از آن اصلاً کرمانشاه نرفته بودم. پنج سال خاطره انگیز را در این شهر گذراندم. آنجا، موسیقی درس میدادم. بعد از دوران هنرستان، به آواز و کر و اپرا بیشتر علاقمند شدم. به همین دلیل پس از دوران پنج ساله، راهی تهران شدم.
مدتی آسیستانت خانم «اِولین باغچهبان» بودم. ایشان، همسر ثمین باغچهبان، و اهل ترکیه بودند. معلم آواز و رهبر گروه کر را در ایران عهدهدار بودند. همزمان، گروه کر تهران را در خیابان ارفع، پایهگذاری کردم و ارکستر اپرا را تشکیل دادم که با ادغام این دو، آغاز به کـار در اپرا کردم. نوازندگان این اپرا همه از بلوک شرق بودند. بلافاصله گروه کر دانشگاه را تشکیل دادم و بعد از مدتی هم رهبر گروه کر تالار وحدت شدم. گروه کر دیگری هم در صدا و سیما تشکیل دادم. ضمن آموزش پیانو، آموزش سلفژ هم داشتم که تا امروز ادامه داشته است.
*اولین بار که صدایتان از رادیو پخش شد چه سالی بود؟
-سال ۱۳۵۰، برای بازخوانی سرود «ای ایران» دعوت شدم. این سرود که قبلاً توسط استاد خالقی نوشته شده و با صدای استاد بنان اجرا شده بود، یکی از خاطرات ماندگار ملت ایران بود. من هم افتخار داشتم که در آن سال این سرود را مجدداً بخوانم.
*چگونه و با کدام اثر به موسیقی انقلاب وارد شدید؟
-در ماههای اوج انقلاب بود که قرار شد سرود «دیو چو بیرون رود...» ساخته شود. آن زمان و در فضای امنیتی شدیدی که حاکم بود، در استودیو بل، با دوستان قرار گذاشتیم و این سرود کار شد. هنوز انقلاب به پیروزی نهایی نرسیده بود و این سرودها آماده میشد تا در وقت پیروزی استفاده شود. من هم جزء گروهی بودم که این سرود را خواند. صدای باسِ من در بین جمع مشخص بود. بعد هم که سایر کارها با سرعت و کثرت بیشتری تولید شدند.
*بعد هم که جنگ آغاز شد و کارهای حماسی و خاطره انگیز را آغاز کردید؟
-با همان امکانات محدود و شرایط نابسامان، آوازهایی را کار کردیم و ضبط کردیم که به جرات میتوانم بگویم بُرد و تاثیرشان، اگر بیشتر از موشک نبود، کمتر هم نبود. یعنی از موسیقی به عنوان یک اسلحه کاربردی قدرتمند استفاده کردیم. زیباترین خاطراتم مربوط به زمانی میشد که رزمندهها دسته دسته به رادیو میآمدند و سراغ ما را میگرفتند. وقتی آنها میگفتند سروده شما را گوش میکنیم و با صدای شما در جبههها روحیه میگیریم، من خوشحال میشدم. معلوم بود که سرودها موثر واقع میشوند.
*از سرودهایی که در آن دوره خواندید، کدامها بیشتر در میان رزمندهها و مردم مطرح بود؟
-انصافاً همه کارهای آن مقطع، با مردم ارتباط برقرار میکردند. اما بعضی سرودها جایگاه خاصی در میان مردم داشت. مانند سرود «ارتش» (ارتش ای سد استوار...) که کار بسیار محکم و هیجان انگیزی بود و بسیاری از مردم در آن روزگار، اشعار و آهنگش را زمزمه میکردند، سرود «صف شکنان» (منم صف شکن مرد شور آفرین، نگهدار ملک و نگهبان دین) که به همراهی کر خوانده شد، سرود پیروزی (پیروز اختران...)، سرود فتح آخر (تا فتح ملت ما گامی دگر نمانده...) و... هر کدام خاطرهای هستند برای من.
*در آن سالها، موسیقی هنری بود که حساسیتهای زیادی متوجهاش میشد. با این وضع، کارهای انقلابی و ارزشی، چقدر مورد حمایت واقع میشد؟
-اوائل انقلاب رویه ثابتی نسبت به موسیقی وجود نداشت. نوازندهها و آهنگسازها و شاعرها کنار رفتند و ارکسترها از هم پاشید. رادیو هم وضعیتش بی سر و سامان بود. به خاطر دارم که حتی عدهای به استودیو ضبط ما حمله کردند. از طرف دیگر مسئولان، از ما انتظار ساخت کارهای سفارش شده را داشتند. فتوایی که آن سالها شخصاً از امام خمینی(ره) گرفتم و همه جا ابلاغ کردم این بود که فرمودند؛ موسیقی در راه خلق و انقلاب کراهتی ندارد. که البته صدور این فتوا در آن برهه کار شجاعانهای بود.
من بار موسیقی حماسی و ملی را به دوش کشیدم. کار رزمی و میهنی کردم، آنچه که انجام شد مانند اسلحه بزرگی علیه بیگانگان بود. در تمام هشت سال دوران جنگ ایران و عراق ۸۰۰ ترانه حماسی و میهنی خواندم و ساختم.
*باوجود حضور پررنگ و ارتباط خوبی که با بسیاری از نامداران موسیقی کشورمان دارید، به نظرم در ارائه اثر کم کار بودید. منظورم انتشار آلبوم موسیقی در قالب سی دی و کاست است. علت این کم کاری چه بوده است؟
-علتاش این است که اعتقادی به انتشار سیدی و کاست و این قبیل فعالیتهای انتفاعی ندارم. همانطور که گفتم هیچ وقت به موسیقی به عنوان محل درآمد نگاه نکردم. فقط یک بار ۱۲،۱۳ سال پیش بود که آلبومی به نام «حرفهای تازه» منتشر کردم. کاری بود که با هزینه شخصی خودم منتشر شد و همه عواید چند میلیونیاش- که در آن زمان مبلغ کمی هم نبود- صرف بیمارستان سرطانی شهدای تجریش شد.
با وجود کارهای متعددی که انجام دادهاید، اما نام شما با یک اثر، پیوند ویژهای خورده؛ «آمریکا، آمریکا، ننگ به نیرنگ تو». سرودی که به نظرم نسبت به سایر سرودهای انقلابی آن مقطع چند ویژگی بارز دارد. اول، حس تنفر و انزجار از یک دشمن خاص به نام «آمریکا» است و دیگر این که خوانندههای سرودهای انقلابی آن زمان، به هیچ وجه خواننده حرفهای نبودند و به صورت حسی و عاطفی سرودی را اجرا کرده بودند. برای نخستین بار یک خواننده حرفهای دست به چنین کاری زد. از فضای این اثر بگویید و اینکه چگونه شکل گرفت.
این سرود، سرودی است که خشم یک ملت را از دست درازیها و غارتگریها و دخالتهای آمریکا در خود نهفته دارند. باز هم درد وطن بود و خون جوانان بیگناه این مرز و بوم. سال ۶۰ بود که در رادیو بودیم و تیمهایی داشتیم از شعرا، تنظیم کننده، گروه صدا و... یک شب، تهران شب سختی داشت. هر روز بمباران هوایی بود. بیشتر سرودهای ما زیر همین بمباران اجراء میشد.
آقای «حمید سبزواری» آمد و گفت شعری در مورد اعمال آمریکا نوشتهام. همان شب بچههای گروه زیر بمبارانهای پیاپی که نزدیک هفت موشک به تهران زده شده بود، کارهای اولیه برای اجرای این سرود را آغاز کردند.
«احمدعلی راغب» ملودی ساخت و «سیدمحمد میرزمانی» آهنگ را تنظیم کرد. در عرض ۴۸ ساعت این سرود خوانده شد و در همه رسانهها پخش شد. به هر حال آن دوره در عرض یک سال ۱۰۳ تولید سرود ملی - میهنی داشتم.
اعتقاد دارم آمریکا لایق این بد و بیراهها و حتی بسیار بدتر از اینهاست.
*با گذشت این همه سال،نظرتان حالا در مورد این سرود چیست؟ فکر میکنید اثری بود با توجه به شرایط و جو سیاسی دهه شصت؟
-این سرود زیباترین ناسزاها در حق آمریکا بود. هنوز هم معتقدم که کلمه «روبه مکاره» و «عقرب جراره» بهترین صفت برای آمریکا است. ببینید در خاورمیانه چهها میکند و میدانید که چه با ما کردهاند از ۲۸ مرداد به این سو و میدانید که داستان انقلاب و جنگ و موضع آمریکا چه بود و چه حیلتهایی در سالهای انقلاب علیه ملت ما به کار بست. بعد حمایتاش از صدام و امروز سیاستاش در خاورمیانه و نسبت به ایران. بنابراین اصلاً پشیمان نیستم و از اجرای این سرود خوشحالم.
*مدتی پیش بود که برخی پایگاههای اینترنتی، از قول شما نوشتند که راضی به پخش سرود امریکا امریکا نیستید. قضیه چه بود؟
- بله؛ گاه گداری برخی از رسانهها عنوان میکنند که قرهباغی دیگر سرود «آمریکا آمریکا ننگ بر نیرنگ تو» را نخواهد خواند یا اینکه از قول مطرح میکنند که «دیگر این سرود را پخش نکنید». اینها مطالب کذبی است که به من نسبت داده میشود.
من قصد تنش ندارم و گرنه این مطالب که از سوی مطبوعات و حتی در رسانه بخش فارسی بی بی سی متعلق به انگلیس مطرح میشود قابل تعقیب و شکایت هستند.
من حتی در سالی که گذشت (سال۹۰) رفتم صدا و سیمای جمهوری اسلامی و سرود آمریکا، آمریکا را بازخوانی کردم تا با کیفیت مطلوبتری در آرشیو بماند و مورد استفاده قرار گیرد. خودم معتقد بر این هستم و تا زمانی که امریکا وجود دارد و سیستم و حکومتش به جهانخواری و دست درازی در هر گوشه کره زمین ادامه میدهد، این سرودها را خواهم خواند. اصلاً چرا ما این را نخوانیم؟ مگر کلماتش جز حقیقت چیز دیگری را اذعان میکند؟ دزد جهان خواره، دیو ستم باره، عقرب جراره، روبه مکاره و... اینها در مورد آمریکا صدق میکنند؛ نه تنها ۳۰ سال پیش بلکه ۱۰۰ سال دیگر هم این صدق خواهد کرد.
*شما اخیراً هم کار جدیدی را با موضوع اعتراض به آمریکا اجرا کردهاید با این آغاز که «نفرین به تو تندیس آزادی». در مورد این کار توضیح دهید و اینکه چطور شد این کار را اجرا کردید؟
-بله؛ اواخر سال۹۰ و چند روز بعد از حادثه ترور دانشمند جوان هستهای کشورمان، به همت گروهی از هنرمندان تبریزی، سرود «تندیس آزادی» را اجرا کردم که در آن هم آمریکا ستیزی محوریت دارد. مفهومش این است که هر جا فتنهای وجود دارد و خونی ریخته میشود، تو (مجسمه آزادی) با آن هیبت ایستادهای و داری لبخند میزنی. شعر این سرود از شاعر جوانمان، رضا شیبانی و آهنگش هم از غلامرضا میرزا زاده است. حمیدرضا چشمه خاور هم زحمت تنظیمش را کشید. بهنظرم کار خوبی از آب درآمد.
در این اثر هم نفرت از آمریکا موج میزند
خب؛ آنها در روز روشن میآیند و جوان این مملکت را ترور میکنند و بعد هم میروند از دموکراسی و آزادی حرف میزنند. تازه از ما انتظار دارند که از آنها متنفر نباشیم! چرا نباید از چنین عمل غیر انسانیای متنفر بود؟ ما که جنایت نکردهایم. ما فقط سرودش را خواندهایم و لابد به خاطر این کار، مستوجب عقوبت خواهیم شد و دستی از آستین اسرائیل بیرون آمده و اسفندیار قرهباغی را به خاطر خواندن سرود ترور خواهد کرد! من تنها نیستم که ترور شوم و کار تمام شود. صدها اسفندیار قرهباغی متولد خواهند شد.
دو اثر شاخص دیگر، جایگاه فوقالعادهای در فعالیت سالهای اخیر شما دارند: «سمفونی خلیج فارس» و «سمفونی ارس». در این بین، به نظرم سمفونی ارس بات وجه به خاستگاه بومی و اجرای دو زبانه آن جایگاه ویژهای دارد. از ارس برایمان بگویید. منطقهای که موج موج بستر رودش، برای ما آذری زبانها پر از خاطره است و افسانه.
ارس و خلیج فـارس پاره تن این وطن هستند، به هر زبانی که میخواندیم فرق نمیکرد. من در سمفونی ارس با یک کمانچه وارد ریتم آذری شدم و با یک ساز محلی خلیج فارس (نِی همبان) ملودی را بندری کردم و نشان دادم که همه جای ایران باید سرای ما باشد. سمفونی ارس، اثری بود که به سفارش مسئولان منطقه آزاد ارس ساختم. کار موسیقی آن با خودم بود.
همانطور که گفتید این سمفونی از معدود سمفونیهای دو زبانه است که نیم اول آن فارسی است و شعرش را هم آقای «کریم فرشاد» سروده است.
در قسمت کرال از هنرجویان خودم استفاده کردهام. نیمه اول ادامه پیدا میکند تا این که با وارد شدن یک کمانچه آذری به گروه، نیمه دوم آن آغاز میشود و سمفونی به صورت آذری و با صدای آقای «امیر سپهر» اجرا میشود. قسمتهایی از شعر «حکیم نباتی» هم در نیمه دوم این سمفونی آمده است. سعی شده در این سمفونی بیشتر باورهایی که گفتید، بیاید ولی در نهایت سمفونی، با ایجاد یک افق روشن و امیدوارکننده از آینده اقتصادی و اجتماعی این منطقه به پایان میرسد.
*استاد به نظر میرسد که در سالهای بعد از دفاع مقدس، موسیقی دچار افت شد. با این نظر موافقید؟ اگر موافقید دلایلش را بفرمایید.
-موسیقی در دوره دفاع مقدس، در اوج بود؛ هم از حیث آهنگسازی، هم از جهت اجرا و حتی شعر و کارهای بسیار قوی و تاثیرگذاری ساخته شد. اما متاسفانه به اعتقاد من، در سالهای بعد از جنگ، موسیقی که به نام موسیقی انقلاب بود مورد بیتوجهی قرار گرفت و کمکم از آن دوره طلایی فاصله گرفتیم. دلیلش هم این بود که کسانی بر مسند موسیقی قرار گرفتند که اطلاعی از جایگاه هنر و موسیقی نداشتند و نتوانستند اهمیت توجه به موضوع موسیقی را دریابند.
مسئولان بعد از جنگ، نوعی موسیقی را مورد حمایت قرار دادند که چندان تناسبی با آرمانهای انقلاب و مردم نداشت. اشخاصی مورد ارج و قرب واقع شدند که سواد موسیقی و توان هنریشان در شان ملت ایران نبود. کارهای درجه پایینی به نام موسیقی عرضه شد که ذائقه مردم را عوض کرد. البته مردم کارهای خوب و فاخر را خوب میشناسند.
*شما اشاره کردید که بیش از ۸۰۰ اثر تولید کردهاید، اما ما تعدادی بسیار انگشت شماری از این کارها را در بیرون میبینیم. این آثار الان کجا هستند؟
-آرشیو ارزشمندی که در طی سه دهه گذشته بر جای مانده، با تاسف فراوان در دسترس مردم نیست. نمیدانم چرا این آرشیو دارد خاک میخورد و کسی به سراغش نمیرود. اینها در مرکز موسیقی و سرود صدا و سیما موجود است و میشود از آنها در مناسبتهای مختلف استفاده کرد اما این اتفاق نیفتاده است. حتی میشد گنجینه موسیقی انقلاب را به صورت کامل منتشر کرد تا در معرض بهرهبرداری مردم عزیزمان و علاقمندان موسیقی قرار گیرد که هیچ کاری در این زمینه نشده. به نظر من حتی باید برخی آثار آن دوره، توسط گروهای بزرگ موسیقی، بازخوانی و بازسازی شوند تا برای نسلهای آینده باقی بمانند.
*از اینکه این فرصت را در اختیار ما قرار دادید متشکریم و سخنان پایانیتان را میشنویم.
-خانهی عشقتان آباد
یکدلی بر شما مبارک باد
عشق یعنی ترانهی توحید
سفری بیکرانه تا خورشید
حرمت عشق را نگه دارید
این خدای رنگ را نیازارید
پایان پیام/
منبع: فارس
کلیدواژه: اسفندیار قره باغی صدای انقلاب اسفندیار قره باغی موسیقی انقلاب پنج سال گروه کر آن زمان آن دوره بعد هم
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.farsnews.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «فارس» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۶۵۶۰۴۵۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
کاشی، استاد دانشگاه: این تحلیل که جز خشونت راهی نمانده ایران را به کجا می برد؟ این وضعیت همه را می ترساند/ جامعه دارد خودش را به نحو تازه ای، تعریف می کند/ ما در یک نقطه آغاز قرار داریم؛ این نقطه آغاز به مراتب رادیکال تر و مهم تر از عصر مشروطه است
به گزارش جماران؛ خبرآنلاین نوشت: در یازدهمین جلسه از سلسله نشست های جامعه مدنی، محمدجواد غلامرضا کاشی عضو هیات علمی دانشگاه علامه طباطبایی، دیدگاه های خود را با عنوان «زندگی روزمره، دولت و جامعه مدنی» مطرح کرد. بر اساس دیدگاه های کاشی، ایران از جامعه مدنی مبتنی بر نظریه هگلی به دیدگاه جامعه مدنی براساس نظریه لوفور، منتقل شده است. از این منظر همه سازوکار جامعه مدنی مبتنی بر ارزش ها و اصول، دچار اضمحلال شده، و جای خودش را به جامعه مدنی مبتنی بر فرد بیانگری جای آن را گرفته است. جامعه از سمت اتکا به زبان نخبگان اریستوکرات، با توجه به جهان دیجیتال و مجازی، به سمت اتکاء به زبان خود حرکت کرده است. این انقلابی زیرپوستی است که کشور ایران با آن مواجه است، انقلابی که خود ارزش های همه انقلابیون گذشته را اعم آزادی، عدالت، و ... به سخره می گیرد، و خود بنیانگذار سبکی جدید از زندگی است. زندگی ای که در آن گفت و گو میان گذشته و حال، انسداد کامل یافته و آینده ترسناکی را برای همگان به تصویر می کشد. این وضعیت اغلب با این سوال همراه است که چه می شود؟
حرکت از درک اریستوکراتیک از جامعه مدنی به درک زندگی روزمرهکاشی ابتدا سخن را بر تغییر درک جامعه مدنی استوار کرد. او تاکید کرد که می خواهد بگوید «نسبت جامعه مدنی با دولت، و مردم، چگونه بوده، الآن در چه شرایطی به سر می بریم، و احیانا چه چشم اندازهایی قابل بیان است در این باره که به کدام سمت و سو می رویم»
او گفت که «ما از یک درک اریستوکراتیک از جامعه مدنی به سمت نوعی از جامعه مدنی می رویم که با مناسبات زندگی روزمره در نسبت قرار دارد. جامعه مدنی به معنای اریستوکراتیک آن، دارای بیگانگی هایی از متن زندگی روزمره است و جامعه مدنی به معنایی که پیوند می خورد با زندگی روزمره، فرم و صورت دیگری پیدا می کند. ولی این نقطه، نقطه پایان نیست. بلکه نقطه آغازی است برای یک عهد، پیمان و قرارداد و بازآفرینی تازه، که رو به آینده است.»
گذشته جامعه مدنی در ایراناو در ادامه سخنانش به گذشته جامعه مدنی در ایران اشاره کرد و گفت: «دست کم در ادبیات سیاسی معاصر و نیم قرن گذشته ایران، طرح جامعه مدنی هرچند قبلا نیز مطرح بود اما بیشتر با گفتمان اصلاحات و دوم خرداد وارد ادبیات سیاسی ایران شد و هنوز درک ما از جامعه مدنی همان درکی است که در دهه ۷۰ ایران زاده شد. اما باید گویم از آن نوع جامعه مدنی باید فاصله بگیریم. که البته باید بگویم که ما فاصله گرفته ایم. آن برداشت و آن درک دارای مشکلاتی بود، که امروز عمرش به سرآمده است»
درک هگلی از جامعه مدنی از اوایل دهه ۷۰کاشی گفت که «جامعه مدنی به معنایی که این ادبیات از اواخر دهه ۶۰ و از اوایل دهه ۷۰ در ادبیات شماری از استادان و فعالان سیاسی مطرح شد، یک درک هگلی بود. به این معنا که جامعه مدنی میان فرد و دولت مستقر می شود. و با این شرایط دارای کارکردهای مختلف است. از جمله، قرار است از افراد در مقابل دست اندازی دولت حمایت کند. همچنین قرار است به افراد در مقابل ساختار قدرت، قدرت عطا کند.»
این استاد دانشگاه علامه طباطبایی، با اشاره به این که با استقرار دولت اصلاحات معنای دیگری هم به معنای بالا اضافه شد، افزود: «جامعه مدنی قرار بود عصای دست دولت اصلاحات برای پیشبرد دمکراسی شود. بنابراین دولت اصلاحات باید جامعه مدنی را با دادن امکانات، تقویت می کرد، و از این طریق بخشی از وظایف و کارکردهای دولت به جامعه مدنی منتقل می شد تا مسیری را که دولت برای پیمودن در توانش نبود، جامعه مدنی پیش می برد.»
او افزود: «معنای دیگر کمک به ناتوانان بود که بعدها اضافه شد؛ اعم از آگاهی دادن یا التیام بخشیدن به فقر و رنج آنان.»
چرا جامعه مدنی گرم دهه ۷۰ سرد شد؟کاشی در بخش دیگری از سخنان خود این سوال را مطرح کرد «چرا و چه اتفاقی افتاد که ناگهان به تدریج معنای هگلی از جامعه مدنی که در دهه ۷۰ خیلی گرم بود، به تدریج سرد شد، و نقش خودش را از دست داد». او در پاسخ گفت: «بعد از پایان یافتن دوره دوم اصلاحات، و استقرار دولت احمدی نژاد، یکی از وظایف این دولت، اقدام در حذف جامعه مدنی بود؛ به این معنا که دانشگاه یا ، فضاهای نشر یا سپهرهای فرهنگی شبیه این جا (موسسه رحمان)، از بین بروند. این که گفته شد تداوم موسسه رحمان خود نعمتی است، به این دلیل است که این تداوم ناممکن بوده است. به انحاء مختلف این گونه نهادها به راحتی حذف شده اند ، و صدای کسی هم در نیامد و حکومت با موفقیت تمام این فرآیند حذف را به پیش برد. بنابراین این سوال مطرح می شود که مشکل کجا بود؟»
طرح مساله اصلیکاشی در پاسخ به این سوال که مشکل اصلی کجا بود گفت: «مشکل این جا بود که آیا آن کارکرد نهادهای جامعه مدنی، که در فهم هگلی از جامعه مدنی وجود دارد، وجود داشت؟ به عبارت دیگر به معنای دیگر جامعه مدنی واقعا واسط بین فرد و دولت قرار داشت؟ باید بگویم که این گونه نبود. همه نهادهای جامعه مدنی حتی شاید موسسه رحمان، متعلق به یک نهاد و یک طبقه خاص تحصیلکرده شهری خاص هستند که از نیمه های دهه ۶۰ تقویت شدند، و خواهان موقعیتی در سازمان قدرت بودند، و در حقیقت نسبتی با کف جامعه نداشتند. یعنی آن واسطه گری که در تعریف هگلی از جامعه مدنی وجود دارد، اساسا وساطت مذکور رخ نداده است. از این رو باید گفت ما یک گروه های خاصی هستیم، زبان، ادبیات و منافع جمعی خاص خودمان را داریم ، و اساسا با اقشار وسیعی از این جامعه نسبتی نداریم.»
او در ادامه با اشاره به این که «وضعیت جمهوری اسلامی ایران در مقایسه با ما از یک جهت مشابه است گفت: « هسته سخت جمهوری اسلامی نیز از دورانی مانند انتخابات سال ۱۳۷۶، برایش آشکار شد که جامعه را نمایندگی نمی کند. چون جامعه به اراده دیگری رای داد. به نظر من جمهوری اسلامی در این ۲۰ تا ۳۰ اخیر به تدریج این موضوع را پذیرفته است. همچنین ما هم جامعه را به آن معنا که سخنگوی کف جامعه بوده ایم، نمایندگی نمی کردیم. بنابراین این معنا که ما واقعا بین کف و ساختار دولت وساطت می کردیم، برداشت اساسا صحیحی نیست. بنابراین، جریان اصلاح طلب و آن جریان دیگر هر دو گروهی اقلی بودند و علی الاصول جامعه را نمایندگی نمی کردند. اگر رای بالایی می آوردند، به اعتبار این بود بتوانند کاری در میدان قدرت پیش ببرند. ولی اگر در این بخش کاری از آن ها بر نمی آید چه معنا دارد مردم پشت سر اصلاح طلبان قرار بگیرند.»
این استاد دانشگاه در ادامه گفت: «بنابراین از این دو گروه اقلیت رقیب معلوم است آن گروهی که قدرت، سازماندهی، و زور بیشتری در اختیار دارد، همواره برنده است. به همین دلیل دیدیم که به تدریج اصلاح طلبان از صحنه قدرت جارو شدند، و اتفاق چندان مهمی هم رخ نداد.»
کاشی با ذکر این که در این شرایط تحلیل های جدید در دهه ۸۰ مطرح شد که یکی از آن تحلیل گران خودش بوده گفت: «از نیمه های دهه ۸۰ به بعد، تحلیل هایی بین روشنفکران عمومیت داشت و چشم اندازهای تاریکی را تصویر می کردند مبنی بر این که نهادهای واسط تحت عنوان جامعه مدنی حذف شده، و اکنون حکومت با مردم مواجه است؛ در این مواجهه مردم تنها هستند؛ آگاهی و قدرت مقاومت ندارند، جامعه ذره ای، گسیخته، فاقد معنا و به گونه ای منفعت طلب و منتظر یک فاشیم است. می گفتیم ساختار، و حکومت بدون میانجی گری نهادهای مدنی، با مردم ارتباط برقرار کرده، و احمدی نژاد به عنوان مظهر یک ساختار فاشیستی است. حال اگر فاشیسم احمدی نژاد جواب نمی دهد جامعه مستعد یک فاشیسم بزرگتری در آینده است، و قص علیهذا. البته هنوز این دست از تحلیل ها ادامه دارد.»
۱۴۰۱ و برهم خوردن تحلیل های پیشیناین استاد دانشگاه با اشاره به این که « تحلیل های مذکور غلط نیست. اما تحولات ۱۴۰۱ کمی تصویر ما را دگرگون کرد» گفت: «در ۱۴۰۱ شاهد جنبش گسترده اجتماعی قدرتمند بودیم که بدون میانجیگری نهادهای واسط رخ داد. نه تنها نهادهای مدنی آغازگر جنبش نبودند، بلکه تن مرده آنان مثل دانشگاه ها و ... از جنبش جان دوباره گرفت و گرم شد. از این حرکت ۱۴۰۱ تعریف آغازین ما از جامعه مدنی را منحل کرد. با آن تعریف هگلی گمان می کردیم جامعه مدنی، نهاد واسط میان فرد منفعت جو ی ناآگاه پیچیده در قلمرو شخصی اش با دولت است (مبنای فهم هگلی از جامعه مدنی) که در بنیاد خود دارای مشکل بود. از این رو برای فهم فضای جدید باید به لوفور که تصور هگلی را به هم می ریزد متوسل شویم.»
او درادامه با توسل به رویکرد لوفور، تاکید کرد که « فرد نه تنها منزوی و نآگاه و ناتوان نیست، بلکه در میدان روابط شخصی و خصوصی یا عمومی خود، در شبکه هایی از مناسبات و روابط حضور دارد و نقش بازی می کند، بلکه، در این شبکه های پیچیده، خرد و متکثر ارتباطی، بین جماعتهای کثیر بینام، گمنام، فرمهایی از آگاهی، و دانایی و نگاه به جهان، الگوهایی از اراده ورزی و مقاومت، وجود دارد.»
بر این مبنای تحلیلی جدید کاشی نتیجه می گیرد که «اساسا در عالم خارج چیزی به نام فرد منزوی مستقل تک افتاده وجود ندارد. ما پدیده ای داریم به نام زندگی روزمره و این زندگی روزمره مشتمل است بر شبکه های پیچیده و متکثر و متنوع و رنگارنگی از روابط، که در این روابط، سوژه ها بازتعریف شده، و اصنافی از آگاهی، و برداشت هایی از امور جهان به دست می آورند، که در آن نگاه سابق این ها مغفول و سرکوب شده اند. وجود داشته اند،اما نادیده انگاری شدند. به همین دلیل عرض کردم که درک ما اصلاح طلبان از جامعه مدنی، نوعی درک اریستوکراتیک بود.»
نقش اربابان زبان در کسب نمایندگی مردم
کاشی در ادامه به نقش اربابان زبان در زندگی مردم پیش از تحولات 1401 اشاره کرد و گفت:« در جامعه شهری بزرگ، زبان قدرت پیدا می کند، جای روابط طبیعی و واقعی جامعه را اشغال می کند. ما به اعتبار زبان، به این اعتبار که می توانم حرف های منسجم یا مغلق بزنیم، دائم از این فیلسوف به آن فیلسوف سفر می کردیم. باید گفت تنها اربابان ثروت و قدرت نداریم، بلکه اربابان سخن هم داریم. این اربابان سخن همان طبقات اریستوکراتیکی هستند که به نهادهای مدنی، انتشارات، مطبوعات و ... وارد می شوند و قدرت اجتماعی تحصیل کرده، و سپس زبان مردم می شوند، بدون آن که زبان مردم باشند. این وضعیت در روشنفکران چپ و این سوال که کی می تواند زبان زندگی طبقه پرولتاریا باشد، و همچنین در لیبرال ها وجود داشت. از این رو مطرح شد من جواد کاشی که سطح زندگی، و دغدغه های مشخصی دارم، می توانم زبان مردم باشم. این در حالی است که به کمک زور کلام و زبان، نماینده شدم. زیرا ساختارهای نمادین زبان را من می توانم در خدمت بگیرم.»
سه رخداد مهم و به پایان رساندن عمر جامعه مدنی به معنای اریستوکراتیکاین استاد دانشگاه سپس به ۳ رخداد مهم عرصه جامعه مدنی که عمر آن را به معنای اریستوکراتیک اش به پایان رساند» اشاره کرد و گفت: « ۱- از ما که امتحان پس دادیم و اریستوکرات باسواد تحصیل کرده و فیلسوف و روشنفکر ... هستیم می پرسند انقلاب اسلامی و اصلاحات هم که حاصل همین طبقه متوسط آریستوکرات است. به کجا انجامید؟ بالاخره کدام مسئله و دردواقعی ما حل شد؟ ۲- در نتیجه این امتحان، جامعه مدنی و طبقه اریستوکراتیک، و روشنفکران و ... که می خواستند میانجی میان فرد و دولت بشوند کم اعتبار شدند. ۳- اتفاق بسیار مهم دیگر آن بود که با پا به عرصه گذاشتن رسانه های جدید، امکان بروز و ظهور برای آن دسته از طبقاتی که امکان ظهور نداشتند، امکان لازم را فراهم کرد. به تدریج مشاهده می کنید فلان روشنفکر صاحب نام چیزی می گوید و آن دانشجوی سال اول یا دانش آموز دبیرستان هم چیزی می گوید و بسیاری مواقع، هم سخن آن دانش آموز نسبت به سخن آن روشنفکر لایک بیشتری می خورد.»
او در ادامه گفت که «بنابراین گونه همطرازی میان کف و طبقه و فهم اریستوکراتیک جامعه مدنی به پرسش گرفته شد. و ما به قول «لوفور» به سمت یک سنخ تازه ای از جامعه مدنی، جامعه مدنی همبسته با متن زندگی، روزمره مردم حرکت کردیم. زیرا آنان هم اکنون زبان برای سخن گفتن دارند و می توانند خودشان را بیان کنند. نوعی از بیانگری ظهور کرد که با بیانگری آن جامعه مدنی پیشین متفاوت بود.»
تفاوت های دو جامعه مدنی در نسبت شان با حقیقتکاشی در ادامه «به مشخصاتی» اشاره کرد که می تواند «معرف نسل جدیدی باشد که بدون وساطت آن انسان های صاحب نام و صاحب کلام، قدرت اجتماعی تولید کنند.»
او «ویژگی های مهم جامعه مدنی» جدید را «همبسته با زندگی روزمره» دانست و گفت: «جامعه مدنی جدید مبتنی بر هیچ حقیقت قدرتمندی از جمله ناسیونالیسم، عدالت، دمکراسی، و اسلام نیست. جایی ندارند. این ها شبکه ای از گزاره های قدرتمند قدرتمند و به هم پیوسته بودند که توسط روشنفکران با خطابه ها، نوشته ها، ترجمه ها، و کتاب ها و آثارشان در عرصه عمومی تولید شده بود. ولی حامیان جامعه مدنی جدید اساسا چنین مفهومی از حقیقت به معنای قدرتمندش را بر نمی تابند. می توانیم گمان کنیم که این ها آزادی، عدالت یا ناسیونالیسم هم می خواهند. اما هیچ یک از این ها دال های قدرتمندی که یک شبکه ای بی شمار با ساخته شدن گزاره هایی دور بر آن ، به یک جهان نیرومندی از معنا منتهی شود، نیست و اساسا وجود ندارد. به عبارت دیگر به جای دال های قدرتمند زبانی، چیز دیگری به نام مخرج مشترک تجربه های زیرپوستی ملموس جایگزین، به جای آن دال های قدرتمند جایگزین شده است.»
وجود رنج های مشترک پیوند دهنده و زیرپوستی در همهاستاد دانشگاه علامه طباطبایی در ادامه با اشاره به این که « زمانی که می خواهیم در محافل مختلف تفریحی یا شغلی شرکت کنیم، چیزهایی من و شما به طور مشترک رنج می دهد» گفت:«بنابراین رنج های زیرپوستی هم داریم که هرچند رنج من با تو متفاوت است، ولی دارای مخرج مشترک هایی است که همه ما را به نحوی کلافه کرده است هرچند زاویه ورودمان به این رنج ها یکی نباشد. اما یک درک بالنسبه مشترک جمعی از رنج های زندگی جامعه ، ما را به یکدیگر پیوند می دهد. از این رو هر کسی با هر درجه از اعتبار ، سخنی بگوید که با منطق رنج های مشترک ناسازگار باشد، نمی پذیرند و اعتبارشان نیز از دست می رود. بنابراین به جای اهمیت نظم و استواری کلمات، نحوه ارجاع شان به رنج های عمومی مردمان در متن زندگی روزمره مهم است. از این رو اگر از جایی، حرف ها انتزاعی شود، بلافاصله می گویند چه دارید می گویید؟»
کاشی سپس به یکی از مسایل مهم جهان ارتباطات و رسانه های جمعی اشاره می کند و می گوید: « یکی از مویدات این بحث، اهمیت نقش تصویر به جای سخن است به نحوی که الآن عکس جانشین کلمه شده است. شهروند با عکس رابطه ای می گیردکه دیگر دال بر یک جهانی از مفاهیم نیست. اساسا این نسل با متن، آنقدری که نسل من با متن ارتباط برقرار می کرد، ارتباط نمی گیرد. این نسل زمانی که با متن، عکس، رنگ، فیلم، همزمان، عقل و عاطفه و حس و وجدانش درگیر می شود، می تواند باهاش ارتباط برقرار بکند و شاید مهمتر از همه این ها معنا، مفاهیم، زبان، سخن، در یک میدان اینتراکتیو و تعاملی اساسا تولید و مصرف می شود. بنابراین عکس بیشتر آن مفاهیم را بازنمایی می کند.»
او در ادامه با اشاره به این که حاملان زندگی روزمره گرا، دیگر در دوره دو گروهی که یکی ارزش و دیگری دمکراسی را عمده می کردند، زیست نمی کند گفت:« هرچند ادراکات اقلی ته نشست شده در تجربه ۴۰ یا ۴۵ سال گذشته یک سری واکنش های جمعی بسیار قدرتمندی را خلق می کند. اما اساسا بنیاد جهان های معنایی آنان فرو ریخته است. جهان های ضخیم معنایی در مقابل یک عرصه معنازدا، فقط یک جوهر پیوند دهنده دارد، آن هم منطق زندگی ، امکان زندگی و بقا است. به عبارت دیگر آنچیزی که به مثابه تجربه مشترک ۴۰ ساله بر وجدان افراد ته نشست کرده، این است که دنیای ضخیم، پرمعنا و پر سخن تو هیچ ارتباطی به منطق زندگی ندارد که هیچ، بلکه منطق زندگی را دارند خفه می کند. لذا می گویند داریم خفه می شویم دست از سرمان بردارید. این شرایط فعلی است.»
آیا می توانیم در این نقطه جدید بایستیم؟ چشم انداز فردا؛ آغاز نوعضو هیات علمی دانشگاه علامه طباطبایی سپس با طرح این سوال که «آیا ما می توانیم در این نقطه بایستیم و آیا این پایان است» گفت: « من می گویم. خیر. این نقطه ای است که باید به سمتهایی حرکت کنیم. امکان هایی پیش روی ما قرار دارد، و باید در باره آن ها سخن بگوییم. نسل جدید یک یا چند نظام حقیقت با سرمایه های کلامی قدرتمند موجود را همگی دروغ می دانند. بر این اساس میدانی از حقیقت زدایی ایجاد کرده است. سخن معطوف به حقیقت را می زداید و شالوده اش را می شکند. این دو روبه روی هم ایستاده اند. به همین خاطر این منادیان حقیقت هرچه جلو می روند، بیشتر باید به زور بازو و قدرت سرکوبشان اعتماد کنند. زیرا دیگر مجال هیچ پیوندی با این عرصه ندارند. انسداد به طور کامل ایجادشده است. با یکدیگر نمی توانند حرف بزنند. قدرت تفاهم به پایان رسیده است. تبلیغات هم دیگر جواب نمی دهد.»
کاشی در ادامه اما تاکید کرد که « اکنون باید به این سوال پاسخ بدهیم که ما به کدام سمت و سو می رویم؟» او گفت: « در این جا چند کلمه ای در باره چشم انداز فردا بگویم. تاکید می کنم که این گونه نمی توان ماند. این وضعیت گاهی همه را می ترساند. من با دانشجویانم این سوال را مطرح می کنم که چه دارد می شود؟ هیچ افقی وجود ندارد. در این تقابل مشت همه حقیقت های موجود باز شده، و کسی چشم اندازی از آنان انتظار ندارد، و این صحنه ای است که دائم می تواند به سخره گرفته شود، اما این رابطه که جز خشونت دیگر امکانی برایش باقی نمانده، ما را به کجا می برد؟ این وضعیت همه را می ترساند.»
این استاد دانشگاه با تاکید بر این که « واقعا چشم اندازهای نگران کننده و ترسناکی پیش روی ما وجود دارد، اما باید توجه کنیم که ما در یک نقطه تاریخی بسیار مهم ایستاده ایم» گفت: « همه چیز باید خود را در نسبت با زندگی به نحو تجربی به معنای بقا و زندگی کردن و به مثابه نقطه آغاز و نه کانسپتچوال، بازتعریف کند. این وضعیت خود به معنای عقب نشستن از قبل از اجتماع سیاسی است. گویی اجتماع سیاسی مستقر وا رفته و خیلی تضعیف شده است. و فقط به شرط آغاز مجدد می توان به سمت افق های امید بخش پیش برد. به شرطی که بپذیریم همه چیز باید از نو آغاز شود. تا ثابت نشود، امور، نسبت خیراندیشانه ای به منطق زندگی برقرار می کند، کسی تسلیم آن نمی شود. جامعه از سوال های گوناگون انباشته شده است، ولی این سوال ها نیازمند یک فیلسوف و متفکری نیست که بخواهد به آن ها جواب بدهد. خیر، این ها سوال های وجودی هستند.»
همه در یک دادگاه بزرگکاشی در ادامه با اشاره به این که «اگر گمان کنی دیسکورس اسلامی متزلزل شده، می توانید با شاهنامه، یک دیسکورس ناسیونالیستی پاسخگوی وضعیت فعلی باشید باید بگویم تا جایی که، شعرهای شاهنامه در تقابل با دیسکورس مسلط است، برایت کف می زند و هورا می کشد، اما به محض این که از اشعار شاهنامه، یک سازمان فکری درست شود و بگویید که شما مکلف به فلان هستید، بلافاصله شما طرد می کند و هیچ تکلیفی نمی پذیرد. قبول نمی کند که او را از یک قید به قید دیگر ببرند. زندگی گراها می گویند می خواهیم این کار را انجام بدهیم اگر اسم اش آزادی است، بسیار خوب است، اما اگر بخواهی بگویی نظر جان لاک و بنتام راجع به آزادی این است و این را در زندگی بیاموز، بلافاصله به شما می گوید پی کارتان بروید.»
این استاد دانشگاه با تاکید بر این که از این رو «همه کانسپت ها ، مفاهیم و مواریث امروز در مقابل یک دادگاه بزرگ قرار دارند، آن هم دادگاه زندگی است» گفت: « از این رو همه با توجه به شرایط باید خود را بازتعریف کنند. حتی ارائه یک درک رحمانی از اسلام تکافوی این وضعیت نمی کند. کار بسیار سخت تر از این حرف ها است که فکر کنی یک دستگاه مفهومی می سازید، و بر اساس آن افراد را متقاعد می کنید. کار فقط کانسپتچوال و مفهومی نیست، بلکه پرکتیکال هم هست. یعنی در میدان و فرصت های تاریخی و زندگی باید رویدادهایی رخ بدهد، و در متن آن رویدادها این ها بیایند حاضر بشوند صداقتشان را اثبات کنند، به این معنا که به راستی مددکار هستند. و الا جامعه بدون اخلاق، بدون هنجار، و پیوندهای بالنسبه مشترک، مستقر نمی شود.»
او افزود: «بنابراین ما در یک نقطه آغاز قرار داریم. این نقطه آغاز به مراتب رادیکال تر و مهم تر از عصر مشروطه است. در عصر مشروطه نخبگان نقش ایفا می کردند. این در حالی است که اکنون با کف و متن زندگی روزمره روبه رو هستیم. متن زندگی روزمره و منطق معنا گریز متن زندگی روزمره، قدرت گرفته است. و هر کسی که بخواهد نقش روشنفکر، متفکر، نخبه،و یا نمایندگی سیاسی این مردم را برعهده بگیرد، باید از طریق این متن زندگی روزمره که قدرت و قوت زیادی تحصیل کرده است خودش را اثبات بکند و این کار بسیار دشواری است. نیازمند زمان است. با سرعت هم این موضوع حاصل نمی شود. جامعه دارد خودش را به نحو تازه ای، تعریف می کند. از این رو این نقطه آغاز است و مسیر طولانی ای پیش روی ما قرار دارد. ما می رویم که جامعه دیگری بشویم. و افق هایش امروز پیچیده و مبهم است. اما آشکار است که نقطه عزیمتش در کجا قرار دارد. بنابراین عنوان سخنرانی ام «زندگی روزمره، دولت، و جامعه مدنی» است. »
چکیده پسینیدر آخر کاشی، تاکید کرد که « جامعه ما از یک درک اریستوکراتیک از جامعه مدنی، که بین دولت و فرد قرار دارد، و ثقلی اریستوکرات به جامعه مدنی و بازیگران جامعه مدنی می داد، عبور کرده است. امروز فرد بدون نیاز آن طبقه نخبه در متن ارتباطات زنده روزمره اش یک جامعه مدنی مقتضی نیازها و زندگی ملموس خودش تولید کرده که اکنون تک تک ما باید برویم، در دادگاهش شرکت بکنیم و خودمان و کانسپت ها و مفاهیم و باورها و مواریث مان را بازتعریف کنیم.»